سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نودهشتیا

صفحه خانگی پارسی یار درباره

رمان سیرک سلاخی نودهشتیا

نام رمان: ??سیرکِ سَلآخی??

نویسنده: ?نیلیا آریا?

ژانرها: ?جنایی، عاشقانه، تراژدی?

ساعت پارت‌گذاری: هر روز

?•°خلاصه:


هیچ می‌دانی یک عمر زیر یک مشت تهمت زندگی کردن به چه معناست؟
یا اصلا فکر کرده‌ای که یک انسان چگونه می‌تواند با یک مشت دروغ پوچ، بهترین و زیباترین سال‌های زندگی‌اش را بگذراند؟
مسلم است که هیچ ندانی!
شاید این اتفاقات، دوزخی بیش نیست؛
سوختن در آتش شعله‌ور و زبانه کشِ وجودت، زجرآورترین اتفاق ممکن است و من مشتاقم همه با آتش گداخته‌ی درونم همراه دلقک های سیرک تبدیل به خاکستر شوند و تاوان عمری که بر گذشته را بدهند؛
فرقی ندارد چی‌کسانی در این آتش نابود می‌شوند، دوست، آشنا، همسر یا حتی زنی که مرا به‌دنیا آورده، من فقط خواهان حقی هستم که نا عادلانه بر باد رفته است!

 

?•°مقدمه:
تماشاچیان قهقهه سر می‌دهند اما چه می‌دانند در نهایتِ این نمایش طنز و خنده دار آن‌ها را سلاخی خواهم کرد!
حلقه‌ را آتش می‌زنند و من دنبال اولین داوطلب برای نمایش پیش‌رو هستم...
نگاهم را میان جمعیت می‌گردانم،
قیافه‌ی تک- تک تماشاچیان را از نظر می‌گذرانم. 
هر چه باشد مرحله‌ی اول نمایش است، باید پرشور و شوق باشد
انگشت اشاره‌ام او را نشانه می‌گیرد و قربانی نخست انتخاب می‌شود.

 

بخشی از رمان:

اسلحه را در دستم فشرد، با اخم گفتم:
- نمی‌خوام.
دست خالی‌اش را زیرچانه‌اش کشید و گفت:
- پسر اونی مگه نه؟!
لحظه‌ای حس کردم جریان خون در رگ‌هایم منجمد شد.
آب‌دهانم را به آرامی فرو دادم، لب‌هایم را با زبان تر کردم؛ می‌خواستم حرف بزنم، کلمه‌ای به زبان بیاورم اما بی‌فایده بود.
حرفی برای گفتن نداشتم، نمی‌توانستم پسش بزنم.
نفس عمیقی کشیدم، سعی کردم تردیدم را پنهان کنم و گفتم:
- آره اوریا پارسا منم.
اسلحه‌ای که حتی اسمش را هم نمی‌دانستم در دستم گذاشت و کنار کشید.
با تعجب به سرتاپایش چشم دوختم، موهای جوگندمی با بینی کشیده و چشمان سبز داشت.
چهره‌ی مهربانی به خودش گرفته بود، احساس می‌کردم می‌توانم به او اعتماد کنم.
ابرویش را بالا انداختم گفت:
- اوریا! پدرت چجور آدمی بود؟

 

مطالعه‌ی رمان سیرک سلاخی