دانلود داستان تدریس دلبری نودهشتیا
نام کتاب: تدریس دلبری
نویسنده: تیم رسغ (غزاله امیری، هانیه رمضانی، ستایش روزگرد) کاربران نودهشتیا
ژانر: عاشقانه_ طنز
تهیه شده در انجمن نودهشتیا
دانلود رمان طنز
مقدمه:
رفتم به کنار دلبرم با شادی
گفتا که چه خوب یاد من افتادی!
گفتم صنما تو عشق را استادی!
گفتا پَ نه پَ تو یاد من میدادی!
پیشنهاد ما
رمان گابلین| سحرصادقیان کاربر انجمن نودهشتیا
رمان همای دلربا |شیواقاسمی کاربر انجمن نودهشتیا
با حرص رو تختم نشستم. این هم از این یکی، رفت و پشت سرش رو هم نگاه نکرد! ملت هم خواستگار دارند ما هم خواستگار داریم. مثلا اومدم ناز کنمها! اصلا ناز کردن به ما نیومده. تا حالا ده تا خواستگار اومده ولی رفته و دیگه پیداش نشده! یکی نیست بهشون بگه تو که بگیر نیستی پس از اول چرا اومدی؟
شالم رو از سرم برداشتم و رو تخت دراز کشیدم. چند دقیقهای گذشت ولی خوابم نبرد. این هم از خواب من، مثل خواستگارهام میان ولی نمیبرند! قد قد قد قد! به پهلو راست چرخیدم و بدون این که چشمهام رو باز کنم زیر لب گفتم:
– ای درد! ای مرض! خب لعنتی میخوای تخم بذاری بذار دیگه، برای چی ما رو از خواب بلند میکنی؟
قد-قد-قد-قد! با حرص چشمهام رو باز کردم و به این طرف و اون طرف نگاه کردم. خاک تو مخ نداشتت دلبر! ننه تو از کی تا حالا تخم داشت که مرغ داشته باشه؟ ها؟! اشتباهی شد! ننه تو از کی تا حالا مرغ داشت که تخم بذاره؟ این صدای زنگ گوشیته! آهی از خنگی خودم کشیدم و بلند شدم. بعد کارهای مربوطه در اتاق فکر که خدا رحمتش کنه کسی رو که اختراعش کرده، موهام رو شونه زدم و سریع مانتو و شلوار زرشکی رنگم رو که روپوش مدرسهام بود تنم کردم و آخر سر هم مقنعه مشکیام رو چپوندم سرم و از خونه بیرون زدم.