رمان پادشاه جادهها | زهرا رمضانی کاربر انجمن نودهشتیا
جیران کامروا - شخصیت اصلی رمان پادشاه جادهها
به نام پروردگار سرعت
نام رمان: پادشاه جادهها
ژانر: عاشقانه، معمایی
نویسنده: زهرا رمضانی
ساعت پارت گذاری: شنبه ها یک پارت
خلاصه: تو پادشاهی! پادشاه جادههای خیابانی! کسی که از تحسین و تشویق لذت میبرد، هیچ چیزی را والاتر از تحریص و تشویق نمیبینی و همین قدرت توست.
عطش داری...
عطشی از جنس سرعت تا مرز جنون! جنونی که در آن جز لذت چیزی ندارد.
تو اقناع میشوی وقتی جنون سرعتت فوران میکند، اقناع میشوی وقتی دیوانهوار در خیابان ها میرانی.
اما روزی این جنون مخمور کنندهات، جوری فروکش میکند که تو میمانی؛ آیا میتوانی دوباره به گذشته پر قدرتت برگردی یا نه!
مقدمه:
من تشنهام!
نه اشتباه نکن! آب نمیخواهم.
تنها برطرف کننده تشنگی من، سرعت است.
من اشتیاق دارم.
نه اشتباه نکن! عشق نمیخواهم.
تنها برطرف کننده اشتیاق من، غرّش است.
من پادشاهام!
نه باز هم اشتباه نکن! من تاج نمیخواهم.
من دیوانه وار سرعت را میخواهم.
من پادشاه جادهای هستم که همه در حسرت آن مانده اند.
سلطانی هستم که همگان را به شگفتی وا میدارم و همین برایم کافیست.
سرعت را میپرستم و اشتیاقم را عبادت میکنم.
آری من همینم، پادشاهی از جنس جنون!
بخشی از رمان:
قدرت، اقتدار، لذت، عطش، سرعت!
لبخند جنون آمیزی، روی لب های همیشه صامتش پدید اومد.
همین بود، جوینده? کلماتی که همیشه روبروی چشمهاش قرار داشت و به راحتی به دستش میآورد؛ چون اهتمامی از قماش جنون داشت. لبخندش هر لحظه پررنگ تر میشد تا وقتی که تمام دندونهای سفیدش زیر او ماسک مشکی به نمایش در اومد.
مکان مسابقه، بین درخت های سر به فلک کشیده و سرسبز شهرشون بود، وقتایی که آزادی بیشتر یا سختی زیاد میخواستن مهمون این جادههای خاکی میشدن و این پادشاه بود که عاشق مسیر صعب العبور و دشوار بود.
آدامس اکالیپتوس رو داخل دهنش انداخت و همونطور که مشغول جویدن شد، به دختری که وسط جاده? خاکی ایستاده بود و پرچم سیاه و سفید مسابقه به دستش بود خیره بود.
پاش رو، روی پدال گاز گذاشت، صدای غرش اگزوز، لذت رو به تمام سلول های خونیش تزریق کرد.
صدای تشویق و تشجیع، گوشش رو پر کرده بود، در اون میون آهنگ بیسداری توسط طرفدارهاش گذاشته شده بود که هیجان مسابقه رو چندین برابر کرده بود.