رمان ترس از ارتفاع/MOBINA.Hکاربر انجمن نودهشتیا
طاها زند - شخصیت اصلی رمان ترس از ارتفاع
به نام او
نام رمان: ترس از ارتفاع
نویسنده: MOBINA.H (مبینا حاج سعید)
ژانر: عاشقانه، تراژدی، اجتماعی
زمان پارت گذاری: نامعلوم
هدف: زندگی ما انسان ها توی این روز ها، همیشه و همه جا روی پول میچرخه اما نرسه روزی که آدم ها رو با پول خورد کنیم، بشکنیم، بخریم، ببریم، بدوزیم!
مقدمه:
رویاهای زیادی بود که از دست دادیم.
روزهای زیبایی بود که نابود کردیم.
عشق های پاکی بود که آنها را شکستیم.
و لالایی های کودکانه ای بود که با بیرحمی، شعر مرگ خواندیم.
و در آخر!
چشم ترسیده ای بود که بیتفاوت از کنارش گذر کردیم.
تا کجا به سوی نابودی خواهیم شتافت؟
تا کجا کشتی های رویاهای یکدیگر را غرق خواهیم کرد؟
تا کجا قرار است تیر کمانی به دست گرفته و قلب آدم ها را نشانه بگیریم؟
تا کجا؟ تا کجا باید از ترس ارتفاع، خود را از بلندی پرت کنیم؟
خلاصه:
این روز ها، زندگی همه امان با پول سر و کار دارد. یکی خوب ازش استفاده میکند و دیگری، نه! داستان ما، داستان سرنوشت دو شخص است که هر کدام، به نحوی تقدیر آن ها را بازیچهی پول کرده.
پول؛ چه واژهی ترسناکی!
بخشی از رمان:
نفس عمیقی کشیدم. همه ی لباس ها رو داخل کیفم ریختم و در کشوم رو باز کردم. کیف پولم رو بیرون کشیدم و دستی به کارت عابر بانک هام کشیدم و پول ها رو شمردم. واسه یه مدت بس بود.
چپوندمش توی یه جای کوله ام که هیچکس به ذهنش نمیرسید.
ساکم رو از زیر تخت بیرون کشیدم؛ کوچیک و جمع و جور بود. کتابهای دانشگاه و هر چی که فکر میکردم به دردم میخوره برداشتم.
پالتومو تنم کردم، صدای تق- تق کفش های عمه خانوم روی سنگ های مرمری سالن رو به رو خیلی رو مخ و استرس آور بود.
کوله ام رو روی دوشم انداختم و کلاهم رو درست کردم.
نگاهی به گوشیم کردم و منتظر موندم.
با پیام روشنک نگاهم و بهش دوختم «آماده باش.»
سری تکون دادم و نفسم و محکم بیرون فرستادم. گوشیم و فرو کردم توی جیب بزرگ پالتوم و در بالکن رو باز کردم.
دستم و گذاشتم روی میله هاش و رو به جلو خم شدم.
نگهبان ها توسط روشنک و داداشش احسان و رفیق هاش غیب شده بودن.
پام رو از روی میله بردم اونطرف و دقیقا روی ارتفاع قرار گرفتم.
ارتفاعی که به خاطر عمه خانوم و برادر زاده ی احمقش شیش سال پیش ازش پرت شدم پایین و من هیچوقت فراموشش نمیکنم که با چه بیرحمی به من گفت که تقصیر خودم بود!