سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نودهشتیا

صفحه خانگی پارسی یار درباره

دانلود رمان من اشتباه نودهشتیا

دانلود رمان من اشتباه نودهشتیا

دانلود رمان من اشتباه نودهشتیا

دانلود رمان طنز
خلاصه: همزادت رو تا حالا دیدی؟ اگه یک روز زندگیت با زندگی همزاده عوض بشه، چیکار می کنی؟! اصلا به طرز زندگیش فکر کردی؟ فکر می کنی از زندگی خودت راضی تر باشی یا زندگی اون؟ فکر می کنی اون از زندگی تو بیشتر خوشش بیاد یا زندگی خودش؟

 

مقدمه:
من از زمانی
که قلب خود را گم کرده است می ترسم
من از تصور بیهودگی این همه دست
و از تجسم بیگانگی این همه صورت می ترسم
من مثل دانش آموزی
که درس هندسه اش را
دیوانه وار دوست می دارد تنها هستم
و فکر میکنم که باغچه را می شود به بیمارستان برد
من فکر می کنم…
من فکر می کنم…
من فکر می کنم…
و قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است
و ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز تهی می شود.
بخشی از شعر دلم برای باغچه می سوزد
(فروغ فرخزاد)

پیشنهاد ما
رمان مَخمورِ شَب | N.a25 کاربر انجمن نودهشتیا
رمان امواج عشق | Fatika کاربر انجمن نودهشتیا

دوست داشتم چشم هام رو ببندم اما سک سکه های مکرر این اجازه رو بهم نمی داد. کم کم داشت اعصابم خورد می شد که صدای موزیک مزخرف گوشی هم اضافه شد و باعث شد عصبانیتم دوبرابر بشه.
سینا که نسبت به من و کیانوش حال بهتری داشت به سختی خودش رو به سمت گوشی کج کرد و برش داشت، برای این که ذهنش بتونه تجزیه کنه و تشخیص بده که چه کسی پشت خطه، همینطور گیج و منگ به صفحه گوشی زل زده بود، یهو از جاش پرید و سیخ نشست، و حرفی زد که من هم نه تنها سیخ نشستم،  بلکه حال هم از سرم پرید.
– داداشته، پدرام!
رنگ پریده‌ی خودم رو احساس کردم. از شدت وحشت به پشتی صندلی چسبیدم، با لکنت زبان و من من کنان گفتم:
– اَ… اَ… الان… من چی بگم… بگم بهش با… با این… صدا؟!
سینا سعی کرد اوضاع رو بدست بگیره، برای همین دستش رو به نشانه ی سکوت روی لب هاش گذاشت و آروم گفت:
– هیس!
گوشی رو روی گوشش گذاشت و جواب داد:
–  بله؟
– …
–  سلام علیکم آقا پندار. خوب هستین ان شاء الله؟
از دیدن حالات صورت سینا و تغییر لحن ناگهانیش خنده ام گرفته بود، کیانوش هم با چشمانی خمار و دهان باز به سینا زل زده بود. کیانوش گیج تر از قبل پرسید:
– این جا چه خبره؟!
خنده ی من و سوال های کیانوش باعث می شد تا سینا موقع حرف زدن با پندار تمرکزش رو از دست بده، به همین دلیل با ایما و اشاره برای هردومون خط و نشون کشید و بعداز چشم غره رفتن، با دستپاچگی گفت:
–  پدرام؟! آها خوابه، از دانشگاه که اومد دور از جون شما مثل خِل چسبید به زمین!
کفری نگاهش کردم که باعث شد اینبار اون بخنده و نیشش رو برام باز کنه.
–  نه خوب چرا گوشی رو بدم بهش، الان بیدارش می‌کنم میگم برگرده خونه.

 

دانلود رمان اشتباه