رد پای گرگ | فاطمه زهرا ربیعی کاربر انجمن نودهشتیا
نام رمان: رد پای گرگ
نویسنده: فاطمه زهرا ربیعی
ژانر: جنایی، عاشقانه
خلاصه:
برف همیشه جزء دوست داشتنیهای بچهها بوده.
مخصوصاً اگر آن بچه در مرز شانزده سالگی اسکی را از بر باشد و تمام ذوقش هم حضور پرتحسین پدرش باشد.
اما همین برف دوست داشتنی میتواند به کابوسی سرخ تبدیل شود.
با یک تغییر کوچک...
چشمهای پرتحسین پدر که این بار با وحشت به مردی اسلحه به دست خیره است و... شلیک و ایستادن زمان و فریاد پسر که در گوش خودش زنگ میزند و از خواب میپرد.
کابوسی نوزده ساله که هیزم به هیزم آتش انتقام برافروخته و مردی که شعله میکشد... و عشقی که سر بزنگاه هدف انتقام میشود!
شلیک و مرگ عشق، یا غلاف کردن اسلحه و با فریاد از خواب پریدن تا ابد؟
دوراهی بین مرگ، و نفس کشیدن فاقد زندگی...
پینوشت: لوکیشن رد پای گرگ توی کشور روسیه، شهر سن پترزبورگ هست. یسری سکانسها به شکلی هستن که توی ایران امکان پذیر نیست، و به همین خاطر این رو مد نظر داشته باشید.
بخشی از رمان:
پالتویش را روی دوشش جلو کشید. پیپ را بین لبهایش گذاشته، فندک را رویش گرفت و مزهی توتون در دهانش پیچید. دودش را بیرون داد و پشت بندش کام دیگری گرفت.
مدام اسم لئون و آمانویل در ذهنش میچرخید و میچرخید و پرخشمتر برفها را زیر پایش له میکرد.
درِ اصلی عمارت باز شد. ورود ماشین میخائیل، وکیلش که نقشی بیشتر از یک وکیل داشت توجهاش را جلب کرد. پُک دیگری به پیپ زد و بیتوجه به حضور او، میان درختها قدم زد.
میخائیل از ماشین پیاده شد و خواست به سمتش برود که قامت بلندش میان درختها گم شد. دستهی سامسونتش را در دست فشرد. آبشار یخزدهی وسط باغ را رد کرد و پلههای ورودی را بالا رفت. مقابل در که ایستاد، یکی از بادیگاردهای کنار در با احترام گفت:
- خوش اومدید.
سری در جوابش تکان داد. گردن چرخاند و با دست به جایی که درختها در هم گره خورده بودند و از برف پوشیده شده بودند، اشاره کرد.
- پاشا خان رو صدا میکنی؟
- آخه گفتن کسی مزا...