دانلود داستان سکوت متلاطم نودهشتیا
تراژدی
خلاصه: زندگی دائماً روی یک پاشنه نمیچرخد. درست زمانی که تصور میکنی هیچ چیز از آنچه که هست بدتر نمیشود، فاجعهای به بار میآید که انگشت به دهان نگاهت میدارد. گاه رخداد غمانگیزی به وقوع میپیوندد که تو را بر سر یک دو راهی هراسانگیز قرار میدهد ک تو حتی اگر دلسوزترین شخصیت حاضر و ممکن باشی، نمیتوانی هر دو سوی کفهی ترازو را متعادل نگاه داری. ناچاراً یکی را به اوج میکشانی و به دیگری سقوط میدهی؛ انتخابی نیست! آیا تو مقصر بودی؟
مقدمه: تو انسان پاکی بودی،
انسان دلسوزی بودی.
دنیایت تو را به چالش کشانید
مقصرش تو نبودی.
اما انتخاب دیگری هم نبود…
در ازای قدم گذاشتن در هر مسیر، عذاب گریبانت را میگرفت،
دو سویه رفتن هم امکانی نداشت.
اما دنیا عدالت میخواست
و چه کس جز تو را میتوان بانی فاجعه دانست؟
حکم برایت صادر شد…
تو قربانی بودی اماخوب بودن بیش از حد برایت تاوان برید.
صدای قطرات آبی که از شیر آب درون لیوان شیشهای فرو میریخت، تنها عامل برهم زنندهی سکوت خانهی نقلیاش بود؛ خانهای که جز خودش دو آدم دیگر را هم شامل میشد، اما هر دویشان سکوت را به سخن گفتن ترجیح میدادند.
نگاهش را سوی پنجرهی آشپزخانه سوق داد که از ورای شیشهی خاک گرفتهاش، اشعهی آفتاب به روی سرامیکهای سفید رنگ میتابید و منعکس میشد. اگر کمر دردش مانع نباشد، غروبِ امروز دیگر به تمیزکاری پنجرهها خواهد رسید.
سرریز کردن آب از لیوان و جاری شدن شُرههایش بر انگشتان کشیدهی پیرمرد، او را به خود آورد که شیر پیچی آب را بچرخاند و ببندد. اندکی از آب لیوان را درون سینک ریخت که لبریز نباشد و از ظرفشویی فاصله گرفت. قدمهایش متعادل نبودند و از سر پیری، گامهایش کند شده بودند.
از کنار ردیف کابینتهای متصل بر دیوار کنار مقابل پنجره گذشت و با باز کردن بالاییترین کشو از سه کشوی آشپزخانه، به دنبال پلاستیک قرصهای همسرش گشت. احساس میکرد مانند ده یا بیست سال گذشته، همسرش از درون هال، عاشقانه صدایش میزند.
– اولیور، عزیزم…
اما تمامی آنها، توهمی بیش نبودند. جوسی عزیزش مدتها بود که دیگر سخنی نمیگفت و تنها با نگاهش ابراز میکرد هنوز هم با گذشت چند سال کسالتآور، همسرش را دوست دارد.
از درون پلاستیک، ورق قرص صورتی رنگ را بیرون کشید و با فشردن کلید پریزِ کنار ورودی، آشپزخانه را غرق در تاریکی ساخت. تلوتلو خوران، با دستی که بر دیوار بود و لیوان آی لغزندهای در دست دیگرش، راهرو را طی کرد و وارد هال نقلی خانه شد.
دانلود داستان سکوت متلاطم