نودهشتیا

صفحه خانگی پارسی یار درباره

رمان جادوی آخر نودهشتیا

نام رمان: جادوی آخر

نویسنده: monemisgc کاربر نودهشتیا نودهشتیا

ژانر: تخیلی، عاشقانه

هدف: تایپ یک رمان تا حدودی زیبا برای خواننده‌های این نوع ژانر به امید این‌ که در این مدل ژانر که مورد علاقه خودم هم هست، موفق بیرون بیام.

خلاصه: داستان زندگی دو پسر و دو دختر که خبری از آینده خودشون ندارن و دنبال زندگی آسوده هستن، ولی ناگهان یک اتفاق باعث شده متوجه بشن که گذشته و آینده اون‌ها اصلا اون چیزی نبوده که میدونستن و فکر میکردن؛ بلکه گذشته و آینده اون‌ها مربوط به یک داستان قدیمی نیاز یک سرزمین به آنهاست که یک فرد ناشناس برای آن تعریف می‌کنه که چی هستن و چه کاری میتونن بکنن و چرا بهشون میگن که آینده اربابان چهار عنصر.

بخشی از رمان:

-+-+-+-+-+-+ سال 1397 شمسی -+-+-+-+-+-+

- پرویز هنوز نمی‌خوای از خواب بلند بشی؟! لنگ ظهرِ.

- باشه؛ بیدار شدم، الآن میام مامان.

خمیازه‌ای کشیدم و از روی تخت بلند شدم. تخت رو که مرتب کردم، به سمت درب رفتم. خیلی خوش‌حالم امروز؛ آخه فردا تولدمه. تولد هجده سالگیم. می‌خوام پس‌فردا برم برای گواهینامه ثبت‌نام کنم. امیدوارم که باز نگن تازه سنت به هجده سالگی رسیده و گواهینامه به شما تعلق نمی‌گیره.

آماده شدم و رفتم پایین.

- صبح زیبای شما به‌خیر مادر عزیزم.

- شیرین‌زبونی نکن که از بس شیرین‌زبونی می‌کنی دیگه حالم داره بهم می‌خوره.

همان لحظه برادر بزرگ‌تر از خودم که اسمش اشکان بود، وارد آشپزخانه شد ولی این چیز زیاد مهمی نیست؛ مهمش این‌جاست که رفت بغل مامان و از گونه مامان بوسی گرفت ولی مادر به‌ جای این‌که حرفی که به من زد رو به او هم بزند، برعکس برایش یک‌ لقمه هم نون و پنیر هم گرفت! واقعاً که؛ باید برم دنبال خانواده واقعی‌ام بگردم.

- مامان یک سؤال برای من پیش اومد؛ که گفتم بپرسم. اجازه هست؟

- بپرس.

 

- من رو از کجا پیدا کردین؟ چون می‌خوام برم دنبال خانواده واقعی‌ام بگردم، باید بدونم از کجا شروع کنم.


مطالعه‌ی رمان جادوی آخر