سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نودهشتیا

صفحه خانگی پارسی یار درباره

رمان پناهم باش نودهشتیا

 

Negar_17072019_12520.png

در میان هیاهوی دنیا..

پناهم باش...

خلاصه:

دختری از جنس شیشه دختری که بازی سرنوشت کاری کرده که یک حصار تنهایی دور خودش بکشه...زندگی این دختر فقط منتظر یک تلنگر...یک تلنگر نه شاید بزرگ یک تلنگر از جنس پناه.

ژانر:درام،غمگین 

قسمتی از رمان:

مینویسم در دفتر شعرم اما...

                                             همه ب یاد توست

نمیداند دوستش دارم .شاید هم میداند و دم نمیزند .

هه،میخواهد با این کارهایش دقم دهد،دختری ک در جوانی بخاطر علاقه زیادش مرد .

شاید وقتی میبینی دختری مثل من براحتی برایت فدا میشود احساس غرور کنی ولی بدان من با دوریت مجنون تر از قبل درکنج اتاق زانوهایم را بغل میکنم و میبوسم عکس هایت را ساده بگویم لبخندت در قاب دلم مرا میکشد و زنده میکند .......

قبول کن تنها گذاشتنم در میان این همه خاطره چیزی جز سرگردانی ب همراه ندارد بیا و پناهم باش ....

بخشی از رمان:

(( یلدا ))

صوت قرآن...صدای الرحمان

صدای گریه زاری از همه جا به گوشم میرسید.اشکاهیم بدون توقف از چشمهایم جاری میشدن.داشتند خاکش میکردن،خاک سرد را روی قبرش میریختند.از جایم بلند شدم  شروع کردم به دویدن؛خودم را روی خاک های سرد قبرش پرت کرد .مشت میزدم  و میگفتم : نه خاکش نکنید ....نه اون نمرده...

 داد میزدم و گریه میکردم.گریه امانم را بریده بود.

دست هایم سوزشی داشتند که دلیلش را نمیدانستم. وقتی به دستانم نگاه کردم متوجه شدم که سنگ های ریز و درشت خاک دستانم را خراشیده و خون می آید.

از آشنا و غریبه به حالم میگریستند.همه دورام به دلداری.از ترحم متنفرم...

مدتی گذشت که دستانی قدرتمند من را از روی خاک بلند کرد..! حدس زدنش کار سختی نبود...اهورا ! مگر حال به غیر از او چه کسی را داشتم.

اهورا پسر مردی بود که مادرم با او ازدواج کرده بود. عمو ناصر؛عمو ناصر مرد مهربانی بود.دوسال پیش در تصادفی فوت کرد و حال مادرم با تحمل سختی ها فراوان.

 

خیلی زود رفتی
خیلی تنهام


مطالعه‌ی رمان پناهم باش