رمان مافیای بندر نودهشتیا
نام رمان: مافیای بندر
نویسنده: K.A کاربر انجمن نودهشتیا
ژانر: مافیایی_ عاشقانه_ هیجانی_ اجتماعی
هدف از نوشتن: انسان هیچگاه نباید بردهی طمع باشد.
زمان پارتگذاری: نامعلوم
خلاصه: داستان در مورد دختری است که طی اتفاقی، با رئیس مافیا برخورد میکند و در آنجا پرده از رازی بزرگ برداشته میشود؛ رازی که زندگی دختر قصه را عوض میکند.
مقدمه: همیشه دعا کنید چشمانی داشته باشید که بهترینها را در آدمها ببیند، قلبی که خطاکارترینها را ببخشد، ذهنی که بدیها را فراموش کند و روحی که هیچگاه ایمانش بهخدا را از دست ندهد!
بخشی از رمان:
راوی: سارینا
داشتم از بیمارستان بیرون میاومدم که گوشیم زنگ خورد. به گوشیم نگاه کردم که اسم ماهک روش افتاده بود؛ ناخودآگاه لبخندی زدم.
ماهک دوست صمیمیم از دانشگاه تا الان بود و الان هم با هم توی یک بیمارستان کار میکنیم. هر دو سی سالمون هست. من چشمهای سبز، موهای قهوهای و پوست سفید دارم. ماهک چشمهای عسلی، پوست سبزه و موهای خرمایی داره. اون دندانپزشکی خونده و من هم جراحی. توی همین فکرها بودم که دکمه اتصال رو زدم.
- الو؟
ماهک: الو چیه؟ باید بگی سلام عشقم.
خندیدم و گفتم:
- سلام عشقم. چی کارها میکنی؟ مشهد خوش میگذره؟
ماهک: چه خوشی؟! مامان همهش بهم کار میده! از وقتی اومدم، فقط دارم کارهای خونه رو انجام میدم؛ حتی فرصت نکردم برم بیرون. همهش میگه تو دو روز دیگه میخوای شوهر کنی، باید از الان این چیزها رو بهت یاد بدم...
دیدم اگه جلوش رو نگیرم، همینطوری ادامه میده؛ برای همین گفتم:
- وای دختر کم غر بزن؛ سرم رفت!
ماهک با لحن دلخوری گفت:
- اصلاً دیگه چیزی نمیگم. من رو بگو که میخواستم بهت یکخبر بدم.
مطالعهی رمان مافیای بندر