رمان ساحره نودهشتیا
نام رمان: ساحره
نویسنده: fateme کاربر نود هشتیا
زمان پارت گذاری: نامعلوم
هدف: به قلم کشیدن انتقام
خلاصه: عشق و انتقام، دو چیز متفاوت از هم، دو نقطه که رو به روی هم قرار گرفتند.
آره، انتقام خوب نیست! انتقام چشم انسان رو کور میکند؛ درست مثل عشق، با این تفاوت که وقتی عاشق میشوی قلبت فرمانروایی میکند اما وقتی انتقام چشمت رو کور کند، نفرت فرمانروایی میکند.
دخترک داستان ماهم روزی عاشق بود اما همیشه زندگی اونجوری که ما میخواهیم پیش نمیرود.
مقدمه: عشق و انتقام؛ دو چیز متفاوت از هم، دو نقطه که رو به روی هم قرار گرفتند.
آره، انتقام خوب نیست! انتقام چشم انسان رو کور میکند، درست مثل عشق با این تفاوت که وقتی عاشق میشوی قلبت فرمانروایی میکند اما وقتی انتقام چشمت رو کور کند، نفرت فرمانروایی میکند.
دخترک داستان ماهم روزی عاشق بود اما همیشه زندگی اونجوری که ما میخواهیم پیش نمیرود.
بخشی از رمان:
شیئ روی میز رو برداشتم و یک نفس سر کشیدم. چشمهام رو خمار جلوه دادم و تو چشمای ابی دریاییش خیره شدم. با دیدن چشمای خمار من، چشمهاش برق زد.
پوزخندی روی لبم نقش بست. خیلی وقت بود که دیگه با اینجور چیز ها چشمهام خمار نمیشد. با لحن کشیده گفت:
- عزیزم؟
با چشم هایی به ظاهر خمار و با لحن کشیده گفتم:
- جانم؟!
سر تا پام رو رصد کرد، بعد به چشمهام زل زد و دوباره با همون لحن حال به هم زن گفت:
- میشه بریم بالا؟
بالاخره خام نقشم شد! لبخندی پیروزمندانهای زدم و با لحن کشیده تر از قبل گفتم:
- اوه، بله!
لبخندی از سر پیروزی زد. در مقابل لبخندش قهقهه ای بلند سر دادم که اون گذاشت سر خمار بودنم.
دست تو دستش به سمت پله ها حرکت کردم؛ همون لحظه تمام چراغ ها خاموش شدن. لبخند خبیثی زدم. بالاخره توی تله من افتاد! دست در دست جورج از پله ها بالا میرفتم.
مطالعهی رمان ساحره