رمان دوست دارم نودهشتیا
نام رمان: دوست دارم??
نویسنده: غزل نیک نژاد
هدف از نوشتن: به رخ کشیدن عشق واقعی.
ساعات پارت گذاری: هر شب به جز جمعه ها
خلاصه: سودا، به همراه بهترین دوستش نیلوفر، در ترکیه زندگی میکنند و صاحب شرکت کارمانیا هستند. از این رو آرمین، کسی که دیوانهوار سودا را دوست دارد، تمام تلاش خود را میکند تا دل او را به دست بیاورد اما تلاشهایش بیفایده است. بعد از گذشت یک مدت، سودا و نیلوفر با کسانی آشنا میشوند که برایشان مثل خانواده هستند. سودا، عشق را بین آنها تجربه میکند. آرمین تمام تلاشش را میکند تا آن دو عاشق را از هم جدا کند، البته به کمک شخصی به نام ثنا! آرمین و ثنا نقشه های شومی میکشند و ثنا بخاطر اعتماد به آرمین ضربه های بدی میخورد اما همچنان به همکاری با آرمین ادامه میدهد. آرمین از تهدید تا اسلحه کشی، هر کاری که توانست کرد تا بالاخره موفق شد که سودا به اجبار جوری وانمود کند که انگار او را دوست دارد اما بعد از یک مدت...
مقدمه: حرف بزن!
صدایت را دوست دارم.
بگو!
فقط بگو!
چه فرق دارد؟!
از من
از تو
از باران
در آغوشم بگیر!
و در گوشم
از ماندن بگو
از دوستت دارم هایی بگو
که از شنیدنش دلم بلرزد!
گونه های خجالتیام رنگ بگیرد
از دلبری چشم هایت بگو!
که چگونه دلم را هوایی کرده
از هر چه خودت میخواهی بگو
عاشقانه صدایت را دوست دارم!
بخشی از رمان:
مشغول قدم زدن توی پیاده رو بودم و فحش نثار جد و آباد نیلوفر میکردم که دیدم حلال زاده زنگ زد.
- به- به! نیلو خانم ذکر خیرت بود، البته ذکر خیر که چه عرض کنم داشتم فحش نثارت میکردم.
- حقت بود آبروت و داخل جمع بردم تو آدم نمیشی!
- یادم ننداز که اون جد و آباد بیگناهت بیشتر فحش میخورنها!
- راستی امشب هم یه جشن داریم، تولد کاملیاس میای دیگه نه؟
- مگه میشه نیام من اگه یه روز به عمرم مونده باشه باید حال تو رو تو یه مهمونی بگیرم.
- خیلی بزی!
- نه خیر عزیزم اون که جنابعالی هستید.