دانلود داستان به سازم برقص نودهشتیا
نام کتاب: به سازم برقص
ژانر: تراژدی، اجتماعی
نویسنده: زهرا رمضانی کاربر نودهشتیا
تهیه شده در انجمن نودهشتیا
دانلود رمان اجتماعی
خلاصه: گاهی زندگی آن جور که به آن مینگری، خودش را نشان نمیدهد. آنقدر زننده و قیرگون است که دوست داری از آن راحت شوی، دیدن سختی دیگران آنقدر برایت دشوار و معضل است که حاضری بمیری تا عاشقانه هایت در آرامش باشند. کاش گاهی، این چرخه به ساز آدم های خدازده هم برقصد و زندگی آنان را نیز مشعوف کند.
پیشنهاد ما
رمان اندوه بی پایان (جلد دوم ژینای من) | nina4011 کاربر انجمن نودوهشتیا
رمان در راه برمو | fardis کاربر انجمن نودهشتیا
دستهام رو جلو بردم و با چشم های خسته و دردمند منتظر بودم تا هرچه سریع تر، دستبند های فلزی به دستم بسته بشه. صدای گریه و شیون مردم و رفت آمد تو دادگاه اذیتم میکرد. دوست داشتم هر چه زودتر وارد اتاق محاکمه بشم و از شر اون صداهای منفی راحت بشم.
سرباز با دستور مافوقی که دقیقا رخ به رخ من ایستاده بود، دستبند رو به دست هام بست، سردی نقرهای های فلزی تا مغز استخوونم پیش رفت و من رو تنها به زدن تلخند مجبور کرد.
خودم خواستم، خودم دست به چنین کاری زدم و حالا خودم باید تاوان پس بدم، تنها دلم برای خواهر دوردانه ام ماهور و مادر زجر کشیده و بدشگونم میسوخت. این دو آدم جز من کسی رو ندارن!
با اون دمپاییهای آبی رنگ که سایز پام هم نبود شروع به حرکت کردم، یکی از بازوهام توسط همون سربازی که این قلاده سرد رو به دست هام بسته بود، گرفتار شده بود.
لخ- لخ کنان راه میرفتم تا وقتی که به اتاق دادگاهی که طبقه دوم یه آپارتمان کلنگی بود رسیدم.
چشم هام از بیخوابی که بیشترش بخاطر درگیری فکری که برای امروز داشتم، میسوخت. سرم گیج میرفت و از شدت گشنگی پاهام به لرزش افتاده بود. چیزی از گلوم پایین نمیرفت، من به جز غذاهای ناب مادرم، لب به هیچ غذایی نمیزدم و عجیب غذاهای زندان بی عشق و بی مهر بود!
پشت در ایستادم تا وقتی که به داخل احضار شدم، سرباز در رو باز کرد و من رو کشون- کشون به سمتی که مجرم ها میایستادن برد.