رمان تپش نودهشتیا
نام رمان: تپش
نویسنده: ساناز شکرالهی
ویراستار: @sna.f
ناظر: @anonymous0
ژانر: اجتماعی_ طنز
زمان پستگذاری: ساعت 4 عصر
هدف از نوشتن رمان: تشویق مردم به پرکردن کارت اهدای عضو و علاقه به نویسندگی
خلاصه رمان: داستان درباره دختری به نام نیکا هست که توی خانواده ای زندگی می کنه که پر کردن فرم اهدای عضو رو یه کار ضروری میدونن. خب... تا اینجا خوبه.... اما مشکل اصلی اینجاست که اونها دوست دارند نیکا هم اینکار رو انجام بده اما نیکا به شدت از پر کردن فرم اهدای عضو تنفر داره. اون سالها قبل برادرش رو از دست داده و فکر می کنه به خاطر داشتن کارت اهدای عضو برادرش ، تلاش زیادی برای زنده نگه داشتن اون نکردن. نیکا نمیخواد که کارت اهدای عضو رو پر کنه اما غافله از اینکه سرنوشت بازی دیگه برای اون رقم زده....
مقدمه: مبادا چند ساعت دیرتر به زندگی کردن فکر کنید!
باید تاخت... باید دل به دریا زد... باید کرد آن کاری را که باید!
باید خواست تا بشود. هیچ چیز در این زندگی آنقدر سخت نیست که هیچ وقت حل نشود. هیچ چیز آنقدر تلخ نیست که رد نشود. هیچ چیز آنقدر بد نیست که خوب نشود. هیچ چیز آنقدر بعید نیست که عشق نشود...
بخشی از رمان:
در ماشین رو باز کردم ، کیفم رو داخل ماشین انداختم و خودمم روی صندلی ولو شدم . هووووووف داشتم می مردم از خستگی . دیگه داشتم از شغل پرستاری متنفر می شدم . هر روز اندازه کل عمرم کار می کردم . که فکرشو می کرد نیکایی که دست به سیاه و سفید نمی زد الان داره عین چی کار می کنه . البته تقصیر خودم بود ، مگه کرم داشتم 2 شیفت بردارم . خوب می گن خود کرده را تدبیر نیست ، حاال که از زور خستگی چشام باز نمی شه سرانجام کارم رو می فهمم .
هوووووف . دستام رو روی فرمون گذاشتم ، سرم گذاشتم روش و چشم هام رو بستم . فکرم رفت سمت آراد . چند وقتی می شد ندیده بودمش . نامرد یه زنگم نزده . یادش به خیر آرمان هر وقت می رفت ماموریت هر روز زنگم می زد . با یادآوری خاطرات آرمان چشام پر اشک شد اما سعی کردم اشکام پایین نریزه .