سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نودهشتیا

صفحه خانگی پارسی یار درباره

دانلود داستان خاموشههای روشن نودهشتیا

دانلود داستان خاموشه‌های روشن نودهشتیا

دانلود داستان خاموشه‌های روشن نودهشتیا

نام داستان: خاموشه‌های روشن
نویسنده: تیم زُمم (ماه تی تی، masoo ،zhr_banoo) کاربران نودهشتیا
ژانر: عاشقانه، تراژدی
تهیه شده در انجمن نودهشتیا
دانلود داستان
خلاصه: جنجالی ناپیدار در همگانیِ نامطلوب دورانِ حال هادی. وقوع حوادثی دلهره آور و از جنس هیجان در شهری پر از آدم های دروغین شهره ی شهر بود. انزجار مهلکِ هادی در  روال روزمرگی زندگی خویش امری محکم به عدالت نبود. پایانی منحصرِ به فرد در عمق این شهر نیرنگ محکوم است. تا چه حد به خاکستری می گراید آن دخترکِ محزون شهرِ دروغین؟ در دروان این مهلک آور چیزی به جز سروری فوق العاده در نهایت نخواهد داشت.

 

مقدمه: تو عاشق نبودی که درد دل عاشق را بفهمی
تو باران نماندی که دلگیریه این هوا را بفهمی
تو گریه نکردی برای کسی تا بدانی چی میگم
دلت تنگ نبوده میخندی تا از حس دلتنگی میگم

? ? ? ? ? ?

تو تنها نماندی که حال دل بیقرا را بفهمی
عزیزت نرفته که تشویش سوت قطار را بفهمی
تو از دست ندادی بفهمی چیه ترس از دست دادن
جای من نبودی بدانی چیه فرق بین تو و من

? ? ? ? ? ?

تو هیچوقت نرفتی لب جاده تا انتظار را بفهمی
پریشان نبودی که نگذشتن لحظه ها را بفهمی
تو آنی که رفته ، چی میدانی از غصه جای خالی
من آنم که مانده چی میدانم از قصه بی خیالی
#سیاوش_قمیشی

پیشنهاد ما
رمان دهشت??| گروه ارواح کاربران انجمن نودهشتیا
رمان اَهمَر_strange کاربر انجمن نودهشتیا

بوی نمور آن چهار دیواری تاریک، طناب سفتی که پیچک‌ وار دور دست و پاهایش بسته شده بود و سوز سرمایی که کنار گوشش زوزه می کشید، بی تاب و کلافه اش می‌کرد.
برای بار چندم بود که صدایش را بلند می‌کرد و کمک می‌خواست.
– کسی اینجا نیست؟ چی از جونم می‌خواین؟ چرا ولم نمی کنین؟ حرف حسابتون چیه؟
اما وقتی جوابش، پیچیدن اکو وار صدایش، در آن مکان بود، ناامیدتر از قبل روی صندلی آرام گرفت.
ذهنش، از شبِ گذشته، تا الان بارها بلایی که سرش آمده بود را مرور کرد تا بفهمد کجای کار را اشتباه کرده، اما این فکر کردن بی فایده بود، به جای اینکه به تاریکی زل بزند، چشمانش را بست و به خواب رفت.
***
«رویا»
پنج شنبه بود،اما برای او چه فرقی می کرد،روزهای بی مادر، همه را می شد پنج شنبه نامید؛ هر روز قبرستان، هر روز خلأ جای خالی اش، هر روز نبودنش و دردناکتر از همه خاطرات و لبخند های مادرانه اش که بی وقفه در پیش چشمانش تکرار و تکرار می شدند؛ افسوس که خاطرات، سکوت نمی کردند.
بی رمق به سوی قبر مادرش، قدم بر می داشت، زانوانش سست تر و لرزان تر از همیشه بودند، اما حیف که دیگر تکیه گاهی جز همان دو زانو برایش نمانده بود، پس باید مقاومت می کرد، چون به مادرش قول داده بود که قوی باشد.

دانلود داستان خاموشه های روشن