دانلود داستان چنگار نودهشتیا
نام داستان: چنگار
ژانر: تراژدی _ عاشقانه_ اجتماعی
نویسنده: فاطیما گرجی
تهیه شده در انجمن نودهشتیا
دانلود رمان غمگین
پ.ن: خرچنگ را می نامند و به بتازی سرطان می گویند.
خلاصه: درد کشید و چه کسی درکش کرد جز درک کشیدگان و مرهم غم هایش؟ خواست سفت و محکم بایستد، مقاومت کرد تا بماند، با سختیهای بیماری اش دست و پنجه نرم کرد تا آخر چه شود؟ چه برسرش آید؟ به کجا برسد؟
پیشنهاد ما
دانلود رمان طعمه توهم نودهشتیا
دانلود داستان به سازم برقص نودهشتیا
بر روی صندلی پلاستیکی مطب نشسته و از درد غیر قابل وصفی که به تمام بدنش نفوذ کرده بود به خودش می پیچید.
همه چیز برای او غیر قابل تحمل بود حتی صدای افرادی که در آن مطب بودند.
نفهمید چقدر منتظر ماند که بالاخره بعد از چند ساعتی معطل شدن نوبت او شده بود؛ منشی آنجا مریم را صدا زد که به اتاق دکتر برود.
مریم از جایش بلند شد و به تبعیت از آن دختر جوان به سمت اتاق دکتر حرکت کرد. دکتر مریم را به صندلی چوبی جلو رویش دعوت کرد و او بدون معطل کردن، با قامت کوتاهش رفت و آنجا نشست. از درد زیاد چهرهی او رنگ به رخسار نداشت.
دکتر با دیدن حال مریم دلش کباب شده بود، او دلش نمیخواست که این خبر بد را به او بدهد، ولی نمیتوانست از بیماری وخیماش نگوید، مریم از درد شدید اشک در چشمان عسلی اش جمع شده بود و به خود میپیچید، دیگر نمیتوانست چنین شرایطی را تحمل کند با صدای بلندی که همراه با گریه بود غرید:
– خانم دکتر من چه مرگمه؟! ها؟!
– عزیزم آروم باش الان بهت می… میگم.
بار دیگر اشک از چشمانش چکید و بلافاصله گفت:
– خانم دکتر دارم از درد میمیرم خواهش میکنم بگین!
– عز… عزیزم… متأسفانه شما بیماری قبلیتون دوباره برگشته!
مریم از شنیدن حرف دکتر برای چند دقیقهای از حال رفت و فقط به نقطهی نامعلومی خیره شده بود و حرف دکتر در گوشش اکو میشد…
– عزیزم حالت خوبه؟!
دکتر که از دیدن چهرهی مریم ترسیده بود با صدای بلندی منشی خود را صدا زد بلکه آبی برای مریم بیاورد.
دکتر چند قطره آب را به صورت مریم پاشید که باعث شد مریم از حالت هپروتی خودش در بیاید و یاد حرفهای دکتر بیفتد.
هق- هق کنان شروع کرد به صحبت کردن:
– خا… خانم دکتر یعن… یعنی من سرطان دارم؟!
– بله متأسفانه!