سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نودهشتیا

صفحه خانگی پارسی یار درباره

رمان فریاد ژولیت (تناسخ) | نویسنده :هستی راد کاربر انجمن نودوهشت

nmta_negar_%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B1%DB%B

 

نام رمان: فریاد ژولیت «تناسخ»

نویسنده: هستی عبدالشاهی راد 

ساعات پارت‌گذاری: هر روز

ژانر رمان: اجتماعی، عاشقانه، هیجانی، ماوارایی.

تناسخ به معنی: خارج شدن روح از بدن کالبدی و داخل شدن آن به کالبد دیگر «به ایده‌ی بعضی از انسان‌ها روح آدم نیکوکار پس از مردن در بدن انسان عاقل و هوشیار داخل می‌شود و روح آدم بدکار در جسم حیوانی داخل می‌شود که بار بکشد و رنج ببرد»

خلاصه‌ی رمان: به دست‌هایم چشم دوختم؛ دست‌هایی که روح من در آن دمیده نشده بود. غیر طبیعی اما غیر ممکن نبود. چطور می‌توانستم خود را به سادگی ببازم؟ راهی نداشتم جز آن که کالبدم را پس بگیرم.


مطالعه


رمان لاک اناری | Otayehs و Hany Pary کاربر نودهشتیا

negar_01072021_002142_9crz.png

?رمان لاک اناری?

ژانر: طنز_ عاشقانه
نویسندگان: عطیه حسینی(@oti) & هانیه پروین(@Hany Pary)
گرافیست: @Hengameh.b
ناظر رمان: @Madi

خلاصه: یه نفر به رستوران می‌ره؛ خیارها رو از ماست جدا می‌کنه و می‌جوه، جونش برای بشقاب سبزیجات در می‌ره، قصاب رو سلاخ می‌دونه و تضمین سلامت دندون‌‌هاش رو از شیر به کرفس و هویج تغییر می‌ده.
و یه نفر دیگه، نصف روز مرغ می‌شه و برای پر کردن جیب گشاد شلوار دو ایکسش، بال‌بال می‌زنه و نیمه‌ی دیگه‌ی روز رو زیر باد پنکه، مرغ می‌خوره و زبونش رو برای خنکی، روبه‌روی پره‌ها چپ و راست می‌کنه و می‌رقصونه.
در حقیقت، قراره تعامل میون یه مرغ و یه آنتی مرغ به قلم کشیده بشه. لاک اناری اشاره می‌کنه اون رو از قلم نندازیم... ای به چشم!

 

مطالعه


رمان این بار قلمم از عشق نوشت | vitalotoos کاربر انجمن نودهشتیا

نام رمان: این بار قلمم از عشق نوشت
نام نویسنده: @vitalotoos (نیلوفر مسرور)
هدف از نوشتن: عمری که بی عشق بگذرد بیهوده گذشته، پس ازعشق نوشتم همان چاه پریشانی که یا در عمقش هستی یا در حسرت آبش.

ساعات پارت گذاری: هرشب ساعت 21:00 به جز پنجشنبه و جمعه گذاشته میشه.

مقدمه:
خواستم از عشق بگویم زبان قلمم لال و چشم دلم کور شد.
مگر می‌شود عشق را توصیف کرد؟
عشقی که همچون چاه پریشانت می‌کند، همچون برکه آرامت می‌کند، همچون خزان پیرت میکند.
آب می‌شود، رامت می‌کند، خاک می‌شود، نرمت می‌کند.
آتش می‌شود، می‌سوزاندت!
باد می‌شود، با خاکسترت بازی می کند.
پس سرنوشتی از عشق نوشتم...
تا چشم دلت عشق را ببیند.

 

مطالعه


رمان هفت وادی «جلد اول: طلب» | Hasti81 کاربر انجمن نودهشتیا

«بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ»

«اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»

PicsArt_06_11_11_43_14.png

??نام رمان: هفت وادی«جلد اول: طلب»??

????نویسنده: هستی میردریکوند????

????ژانر: تخیلی- عاشقانه- معمایی????

خلاصه: ادبار و فلاکتی وسیع، تعیش را زیرکانه بر کام مردمان ناگوار ساخته و هفت وادی در تکاپوی رستن و فراغ، برگزیدگان را به سوی خود فرا می‌خوانند.

طلب؛ وهله‌ی آغازین برای شروع جنجالی عظیم خواهد بود که دل‌های شهروا را رسوا خواهد ساخت. آن‌هایی که تعلقات دنیوی را پیشوای خود قرار دهند، نردبان حیات را واژگونه طی می‌کنند و همان نفوس غلتیده در پوسته‌ی انابت هستند که فرجام آن، چیزی به جز نگون بختی نخواهد بود! 

مقدمه: چون فرو آیی به وادی طلب
پیشت آید هر زمانی صد تعب
مال اینجا بایدت انداختن
ملک اینجا بایدت در باختن
چون نماند هیچ معلومت به دست
دل بباید پاک کرد از هر چه هست
چون دلِ تو پاک گردد از صفات
تافتن گیرد ز حضرت نورِ ذات
چون شود آن نور بر دل آشکار
در دلِ تو یک طلب گردد هزار
چون شود در راه او آتش پدید
ور شود صد وادی ناخوش پدید
خویش را از شوق او دیوانه‌وار
بر سرِ آتش زند پروانه‌وار

«عطار نیشابوری»

 

مطالعه


رمان جان و جاندار|sna.f کاربر انجمن نودهشتیا

 نام رمان: جان و جان‌دار

        نویسنده: سنا.ف

ژانر: جنایی- اجتماعی- عاشقانه

خلاصه:
بعد از چهارسال، با ورود ترنج به زندگی جانیار، قابی از خاطره زنده شد. زنجیری مانند مار زخمی، دور گردنش می‌پیچد و سعی در گرفتن چیزی داشت که سالها در دل نهفته بود!

هدف: از اهدافم اگر بخواهم بگویم، باید به تفاوت عشق اشاره کنم. کسی که عاشقی شیداست و برای به دست آوردن معشوقش دریا را به آتش میکشد؛ یا کسی که با عشقی که نثار معشوقش می‌کند آتشی را به دریا ختم می‌کند. کسی که سالهاست عشق را دست خاطرات داده و کسی که قربانی احساسی یک طرفه‌ست. عشق سه حرف است... اما می‌تواند یک رمان شود:)

پارت گذاری: هرهفته

 

مطالعه


رمان چکاوک آرزو | iparmidw کاربر انجمن نودهشتیا

نام رمان: چکاوک آرزو

نام نویسنده: پارمیدا منصوری

ژانر: اجتماعی

هدف: هدف از نوشتن این رمان این است که بدانیم زندگی همه ما در دست یک طوفان بزرگ است که باید آن را به کنترل خود در بیاوریم و آن را آرام کنیم.

ساعت پارت‌گذاری: نامعلوم

خلاصه: او همانند اسمش بود یک نقاش. 
آرام- آرام با حوصله زندگی‌ام را نقاشی کرد. 
هر نقاشی به خوبی می‌داند باید چه کند تا نقاشی‌هایش ماندگار‌تر باشد و هرگز پاک نشود حتی اگر کهنه‌تر شوند، با ارزش‌تر هستند، جوری که تو دوست‌داری شبانه روز به آن نقاشی بنگری. 
صبر کنید...
پس آن نقاش حرفه‌ای کجاست؟
یعنی بعد از رنگ زدن عاشقی به یک دل، بی‌هیچ حرفی گذاشت و رفت؟

مقدمه: 

میان نفس‌هایت 

حبسم کن!

من بی‌تو بودن را 

بلد نیستم!

مطالعه


رمان ماه و مهران| نویسنده فاطمه زارعی کاربر نودهشتیا

«به نام خالق طلوع و غروب»

نام رمان: ماه و مهران

نویسنده: فاطمه زارعی

ژانر: عاشقانه-اجتماعی

ساعت پارت گذاری: نامعلوم

هدف از نوشتن: به ارمغان آوردن لحظاتی تفکر برای خواننده‌ی رمان.

خلاصه:

مهران یا مهرانه فرقی ندارد، مهم این است که دیگر هیچ نسبتی با تو ندارد! فقط این را روی تمام دیواره‌های قلبم مهر و موم کرده‌ام؛ اگر طلوع کند چه؟ آنگاه، ویرانه‌ای بیش نخواهم بود.

مقدمه:

ای یار دیرینه‌ی من، طلوع مکن!

امیدوارم ورقه‌ی سرنوشتِ طلوعت در سیلاب چشمانم خیس شود. آری، امیدوارم قلم سرنوشت در آن زمان خشک شود، بشکند و پودر گردد. اما، طلوع تو را رقم نزند!

نمی دانم چرا در کشمکش این طرف و آن طرف میروم؟ قلبم ثانیه ای می خواهد باشی و ثانیه‌ای دیگر، نه! به راستی تو کیستی؟

 

مطالعه


رمان: حس لِیسی1 | Aramis.R_U کاربر انجمن نودهشتیا

*به نام خدا*

 

رمان:

(The sense of Lisi (Retrovaille 

حس لِیسی (رِترووِیل)

 

نویسنده:

ستایش سادات حکیمی (Aramis.R_U)

 

ژانر:

تخیلی، درام

 

هدف:

حس لِیسی قرارِ حقیقتی رو برای شما به نمایش بگذاره که تا به حال شاید به چشم یک تخیل بهش نگاه می کردین، 

و تخیلی که شاید تا الان براتون یک حقیقت بوده.

در حال که فقط کافی بود از یک زاویه ی دیگه، به پازل حوادث تون نگاه می کردین.

 حضور پر رنگش در زندگی من، باعث میشه من هر روز صبح که از خواب بیدار می شم، به فکر این باشم که افرادی، منتظر حس لیسی هستند و من نسبت به انتظارشون مسئولم.اراده ای که من برای نوشتن حس لیسی دارم، در یک جمله خلاصه می شه:

When you feel like quitting rem ember why you started.

( هر زمان احساس کردی می خوای جا بزنی، یادت بیار از اول، اصلا چرا شروع کردی!) 

درضمن...

حس لِیسی قرارِ نشون بده که عشق ها چقدر متنوع هستند و هر کدوم، چه رابطه ای رو آغاز می کنند. 

 

پارت گذاری:

مشخص نیست

 

مقدمه:

در امتداد بال هایش، غروب، خونین تر از همیشه به چشم می‌آید. جایی در میان گام های تنهایی، بلور های نگاهش آسمان سرخ را می‌شکافد و اشک هایش را گلگون می سازد.
حقیقت، درون منجمدش را پشت نقاب سلطه گری پر حرارت، پنهان می کند. حتی آبیِ موج های خروشان هم جرئت رویارویی با آسمان ناآرامِ خفته در نگاهش را ندارند.
 آوای لالاییِ دلربایی بر می خیزد و دستانی محو شده در ظلماتِ زمان، سویش دراز می شوند... و او تا به آنجایی که رویای بر باد رفته اش در رخ آیینه پدیدار شوند، احساساتش را در قعر وجود، به دار می آویزد.
ریسمانی بی رحم، یاد گمشده در وهمی تلخ را لحظه لحظه به سوی فراموشی می کشد. 
به یاد بیاور! 
احساساتت را، نقش لبخند بر لب هایت
و تپش های گرم قلبت را!
دست از بریدن نفس های زندگی بردار و به یاد بیاور، آنچه که از یاد بردی را!

 

 

خلاصه:

صدای گام هایی هیجان زده، سکوت ظاهرِ سلطنتیِ کاخ را می شکافد. بی گانه ای انسان، پا به سرزمینی گم شده نهاده است!
آنجایی که حضورش نقش لبخند بر تار و پود غبارگرفته ی کاخ می اندازد، اما... این صدای ناله چیست که پس از هر خنده، دردناک تر بلند می خیزد؟ چرا همه احساس خلا را پشت شادمانی هایشان حمل می کنند؟ 
آیا همه چیز از همان لحظه آغاز شد؟ لمس سوزان قفسه ی سینه ی شاهی زخم دیده توسط او... و پدیدار گشتن قامت نامرئی اش. شاید هم جوشیدن جادویی سرخ در رگ هایش بود که چنین طوفان سهمگینی به جان عناصر به ظاهر در صلح انداخت... و هیچکس از رازِ وجودِ کاخی که در شعله هایی انتقام جو می سوخت و حضور پادشاهی ای دیگر، آگاه نبود. 
و این آغازی برای طلوع یک ققنوس بود، هرچند که ققنوسِ دیگر خاموش نشده باشد!

 

مطالعه


رمان افق طلایی | mahdiye11 کاربر انجمن نودهشتیا

«به نام خدا»

نام رمان: افق طلایی

نویسنده: مهدیه فیروزی mahdiye11

ژانر: عاشقانه، معمایی، پلیسی

زمان پارت گذاری: نامعلوم

هدف: علاقه به نویسندگی.

خلاصه: با شنیدن صدای گلوله چشمانم را محکم می‌بندم و جیغ می‌زنم، بلند و بی پایان. برایم مهم نبود که زمین و زمان را از مرگِ او مطلع کنم. وحشت زده جیغ می‌زدم و انتظار داشتم روح به تنش برگردد و زنده شود و یا عزرائیل شود و همان لحظه جانم را بگیرد.

او مانند طوفان آمده بود، زندگی و خنده‌هایم را از ریشه بریده بود؛ اما سزاوار مرگ بود؟ من که خدا نبودم برای جانش تصمیم بگیرم. اصلا مگر این شخص همان کسی نبود که مرا افق طلایی زندگی‌اش خواند؟ ترسان و لرزان خود را به دیوار چسباندم و همانند دیوانه‌ای وحشت زده به چشمانش نگاه کردم که به من خیره بود.

نفس‌های سخت و لرزان کشیدم و با چشمانم جریان خون سرخی که از بدنش خارج میشد را دنبال کردم. خون، به کنار پای یخ زده‌ام رسید، مانند انسانی که طناب دار در گردنش حلقه شده، نفس سختی کشیدم و خون قرمزش را با دست لرزانم لمس کردم. خفه شدم، مرگ خواستم، وقتی که دستانم را بالا آوردم و در آینه‌ی دستانم، قاتلش را دیدم.

 

مطالعه


رمان زندگی بی پایان | aydaeghbal کاربر انجمن نودهشتیا

نام رمان: زندگی بی پایان 

نویسنده: aydaeghbal | کاربر انجمن نودوهشتیا 

ژانر: عاشقانه، اجتماعی، تراژدی

هدف: انتظار هر اتفاقی رو در زندگی باید داشت  و باید در زندگی امیدوار بود و تو سختی و سیاهی یک خوشی وجود داره که زندگی آدم رو تغییر میده.

ساعات پارت گذاری: نامعلوم.

خلاصه: داستان زندگی دختری که رسیده به ته خط و خسته شده از این زندگیه بی‌پایان. دختری که دیگه چیزی برای از دست دادن نداره، دختری که با زندگی ساده خودش خوشحال و شاد زندگی می‌کرد اما با یک اشتباه کل زندگی دختر شاد و سر زنده که بعد‌ها به یک سنگ سرد مغرور تبدیل میشه به کجا کشیده میشه؟ چه چیزی باعث میشه اون عوض بشه؟

 

مقدمه:

گاهی نه آشنا دردت را می‌فهمد

نه حتی صمیمی‌ترین دوست

گاهی باید تنهایی

درد را فهمید

تنهایی خلوت کرد

تنهایی آرام شد

و تنهایی خدا می‌داند

چه می‌گذرد در دلت... !

 

مطالعه